خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

نسیم شدم....


حالا دیگه یه نسیمم ...

بی رنگ، بی بو،

 حتی بدونِ قدرتِ وزش یه باد

فقط آروم و بی صدا 

می وَزم از کنارِ تو ...

با عشق و یادِ تو...


رفتم مرا ببخش....


رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت 
راهی بجز گریز برایم نمانده بود 
این عشق آتشین پر از درد بی امید 
در وادی گناه و جنونم کشانده بود 


رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا 
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم 
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود 
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم 


 رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود 
 عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما 

 از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح 
بیرون فتاده بود یکباره راز ما


رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم 
در لابلای دامن شبرنگ زندگی 
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان 
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی 


من از دو چشم روشن و گریان گریختم 
از خنده های وحشی طوفان گریختم 
از بستر وصال به آغوش سر هجر 
آزرده از ملامت وجدان گریختم 


ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز 
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر 
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم 
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر 


 روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش 
در دامن سکوت بتلخی گریستم 
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها 
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

                 

          فروغ فرخزاد


دوست...(او)


بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد.

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند.

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد.

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد.

همیشه کودکی باد را صدا می کرد.

همیشه رشته صحبت را

به چفت آب گره می زد.

برای ما، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.


سهراب سپهری


ﻣﺮداد ...


ﻣﺮداد

ﻣﺎ ﺑدهکاریم

 ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﻤﻴﻤﺎﻧﻪ ز ﻣﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ

 ﻣﻌﺬرت ﻣﯽ ﺧﻮاهم ﭼﻨﺪم ﻣﺮداد اﺳﺖ ؟

 و ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ

 ﭼﻮﻧﮑﻪ ﻣﺮداد 

ﮔﻮر ﻋﺸﻖ ﮔﻞ ﺧﻮﻧﺮﻧﮓ دل ﻣﺎ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ.


حسین پناهی

ماندنی ترین....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.