خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

حس های نوجوانی ...


بدون شک حساس ترین و شاید پر فراز و نشیب ترین دوران زندگی یک انسان، دوران نوجوانیه.

نمی خوام در مورد حساسیت ها و شرایط خاص این دوران بنویسم؛ چون همه ی شما این دوران و حساسیت هاشو تجربه کردین و یا در حال تجربه کردنش هستید.

این روزها که دوران شیرین و عجیب جوانی هم به سرعت در حال سپری شدن هستند مرور خاطرات نوجوانی که پُرَن از کسب اولین تجربه های حسی  واسم شیرین و جذابه!

یه مدت پیش توی جعبه ی گنجای کودکیم(که هنوزم دارمشون) به سررسید سال 1374 برخوردم؛ سررسیدی که توی اون به صورت جسته گریخته خاطرات اون سالهامو (15-16 سالگی) نوشتم.همه ی اون خاطرات گرچه بعضیاش پر غم و اندوهن، حالا واسم شیرینن و مرورشون یه حس خوب و عجیب رو به من می بخشه.

 تصمیم گرفتم با موضوع "نوجوانی(1374)" خاطرات اون روزا رو اینجا بنویسم.

راستی اون روزا من عاشق نثر فنی و مسجع بودم و سعی می کردم با این سبک متنامو

 بنویسم، توضیحات داخل کروشه رو برای وضوح بیشتر متن اضافه می کنم:


در چنین شبی[این سررسید] تقدیم شد.

20 اردیبهشت 1374 ساعت 22:45


عمرمان بیهوده سپری شد گرچه زمان برای آموختن بسیار بود اما

نکردیم آنچه مطلوبمان بود آنچه را نفسمان خوش آمد کردیم و

روزگار به بطالت کرانه شد

22 اردیبهشت 1374

 

نظرات 6 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

منم شاید ۱۰ سال سررسید داشتم و می نوشتم
اما وقتی می خونم خیلی هاش اصلا برام جالب نیست.
چند وقت پیش می خواستم بریزمشون دور اما دلم نیومد...
حالا دیگه اینجا می نویسم
شاید چند سال دیگه اینجا هم بوی بچگی!!! بده.

... ممنون...راستش اون سال سالِ عجیبی بود واسه من...حسام بد جوری داشتن رشد می کردن...
ولی من هنوز هم هر وقت اون خاطرات رو می خونم، همون حسای غریب و عجیب به سراغم می یان، حسایی که همیشه در حال ارزیابی کردنشون بودم...
راستش یا اون موقع خیلی پخته بودم، یا حالا هم بچم...که فکر کنم هنوزم بچم!

ابراهیم سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ http://ebardestani.mihanblog.com/

من هم یکی از این دفترها رو دارم :)
بهش که نگاه میکنم
میبینم که اون روزا چقد مشکلاتمون کمتر بود و زندگی ها چه ساده بود

ساده تر، زیباتر و ملموس تر.... حتی گذر ثانیه ها رو هم حس می کردیم!

الهام سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

بیخود نیست میگن قسمت مهمی از شخصیت آدم تو اون دوره شکل می گیره. من فکر می کنم اون موقع ها پخته تر بودیم چون منم با خوندن بعضی از نوشت هام شک می کنم که من نوشتمش!!!
اما الان به خاطر مشکلات و ضربه هایی که می خوریم ترجیح میدیم بچه باشیم...

ضربه؟!...شایدم تجربه...تجربه های تلخی که فقط بد بینی می بخشن... و رویاهای نوجوونی رو کم رنگ تر و غیر واقعی تر می کنن!!!

کٍ مثله...؟ شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ http://boughche.blogfa.com/

سلام
من خودم جوابه سوالمو گرفتم

هیچ کدوم نبود ،
برگی از یک سر رسید بود !!!

جالب بود
منم در دوران طفولیت ازین حرکت ها ژانگولر بازیا میکردم ولی دیری نمیپایید !!! ( لاهُ اکبر ! جمله ادبی رو داشتی ؟ )
که دفترا رو میترکوندم
العان فقط یه دفتر عقاید دارم
چون خیلی موز هِک و مزقره ست ! نگه ش داشتم
چون خیلی فان بود
و حرفای گنده تر از دهن توش زدیم مثلا تو 16-17 سالگی

... دیدی گفتم خودت به زودی جوابتو می گیری!!!
...ای بابا حیف شد...کاش نگهشون می داشتی...
البته سال 84 یه جور شکوفایی حسا تو من بود...حسایی از یه جنس متفاوت با قبلیا...همینه که من تو سررسید اون سال نوشتم...با این سبک نگارش که اون موقع دوست می داشتم...
حالا اگه حوصله داشتی بقیه اش رو هم بخون... درگیر یه رابطه ی احساسی میشم و حسامو و اشتباهای حسیم رو نقد می کنم....
حالا این مووزههکارو بذار تو وبت ما هم بخووونیم...

کٍ مثله...؟ سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://boughche.blogfa.com/

۸۴ یا هفتاد و چهار !!!!
84 اگه 16 سالت بوده که من مورده اتم !!!!!

نه نمیشه
کلی چیز میز توش نبشته شده که عاصار جورم هم داره !!!

اوه اوه ! فراموشش کن ، اینا چه دارم راجع بهش صوبت میکنم !
خودت چطوری ؟ چه خبر ، کار و کاسبی خوبه ؟


[عوض کردن بحث]

نه بابا منظورم 74 بوده (مدیونی اگه فکر کنی ادیتش می کنم(اشاره به پارتنر و پارنتر!))
یعنی حالا خعععلی پیرم...؟؟؟ پس واجب شد یه بار منو ببینی!!

کٍ مثله...؟ سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://boughche.blogfa.com/

یاه یاه یاه یاه یاه قار قار !
نه بابا 32-33 خعلی هم پیر نیست ! البته در مقابله من که هنوز 16 سالمه !

نخیرم ، یه چیزه جدید از خودت ارائه بده انقد تقلید کار نباش

حدس میزنم حداقل 28-29 سالت باشه!(البته فک کنم قبلنا سنتو تو پروفایلت زده بودی...یادمه!)
ضمنا ما بد جور مریدِ روحیه ی کرگدنی شووما شدیم... پس این تقلید نیست عاجی مرشد جون!.... یه جور حرکت و سیر و سلوک در طریقت شوووماست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد