خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

درد رفقت/رنج فرقت !


استادمان همه ی ساعات صرفِ حلِ مسایلِ موجودِ فیزیک کرد.بهنگامِ رجعت ترکِ ما را بی غم نمود و بر آن میل کرد.لذا مکدٌر و ناخوش شدیم و تصمیم نهادیم که چون خودش سر برتافته و ستیزه کنیم و قول زیر را نادیده بگیریم:

که:"به خدا اگر شرط مودٌت و وجود چند مادٌت نمی بود تاکنون ترک اُلفت کرده و چون تو سر بر می تافتم."

ولی دی طاقتمان نمانده زیرا دردِ رفقت به سببِ اعمالِ او بس گرانتر از رنجِ فرقت است.

پنجشنبه 4 خرداد 1374


نظرات 8 + ارسال نظر
کِ مثله....؟ جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://boughche.blogfa.com

سلام
نصمه شبی اومدم بگم که میبینم که بچه بودی بلبل زبونم که بودی!


فیزیک خیلی اسون تر میشد اگر بجای سیب، درخت سیب !! زارپی تو سر نیوتن فرود میومد

بلبل زبون؟!...آررره تا دلت بخواد... ولی حالا شدم یه آدم کم حرررررف
...نگو تو رو خوودا...اگه نیوتن زیر درخت سیب سقط می شد، حالا من مجبور بودم کلی قانون فیزیک رو خودم کشف کنم ... سرِ منم آآآآخ شلللوووغ...کی وقتشو می کرد!!

کِ مثله....؟ جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://boughche.blogfa.com


من !
من خودم معدن کشف استعداد هام

من خودم رایانه رو ساختم !!!

پس فیزیش!!! رو هم میساختم !

( ببخشید یه لحظه !!! ... من رایانه رو ساختم یا خرید م ؟ هعی وایه من )

منو شطرنجی کنید گند زدم

نه گند نزدی!!! ... مگه تو هر ماه یارانتو نمی گیری؟!
پس اگه تو نبودی یارانَتم نبود!!! درسته؟!! پس تو باعث شدی که یارانه باشه و اگه تو نبودی یارانه هم نبود!! ...با اندکی جابه جایی (از اونا که میگن به لحاظ ضرورتِ شعری حالا ما هم می گیم به لحاظ ضرورتِ چیزشعری!) یارانه رو می توان رایانه فرض کرد ...پس نتیجه می گیریم که اگر ...خلاصه رایانت مالِ خودته!!!... نگهش دار!!!!

[ بدون نام ] جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

درخت جون
من یه چیزی رو متوجه نشدم منو طبق قانون فیزیش! تجزیه کن ! ( فکرمو !)

اینکه من ، این شکل واسه کامنت ها، میذارم

یا کامنت واسه این شکل ها ؟

پلیز هلپ می یا اخوی

م م م م م......تجزیه؟! تجزیه ی فیزیکی.......والا ما فقط تو شیمی بلتیم تجزیه،ترکیب کنیم...فک کونم شوما فیزیکِ فوق مدرن خوندی...از اونا که توش اتم می شکافن!!!

کِ مثله....؟ جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ

قبلیه بی نام و نشون فلک زده منم
هول شدم ! اسم یادم رفت !

عاااجی جون نگران نباش!...ادبیات منحصر بفردتو از حفظم...
و البته نتیجه می گیریم سرعت ارسالِ نظرت از سرعتِ تایپِ اسمت خیلی بیشتره و نتیجه میشه که طبق قوانین فیزیک نسبیت انگشت اشاره ی دستِ راستت 3 ثانیه جلوتر از انگشت وسطیه دستِ چپته....
حالا برای رفع این مشکل باید به هنگام ارسال نظر با سرعتی برابر با نصف سرعت نور انگشت شصت پاتو روی فرش بسابی...البته پای چپت! واگه خواستی از پای راست استفاده کنی باید سرعتتو به سرعت نور برسونی که یه کمی سخته!
خوبه؟ اینم یه تجزیه ی فیزیکی!!!

کِ مثله....؟ شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ http://boughche.blogfa.com


ما بلوچها وقتی ، تونستیم از طریق مهندسی معکوس عمل کنیم که تجزیه رو تو فیزیش! تجربه کردیم !
و این یه دست یابیه بزرگ واسمون بود

قطعا شما بلوچا در قوانین فیزیشی استثنایید!

الهام شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

نمی دونم من اینقدر سطحی شدم که نمی تونم این نوشته رو بفهمم. یا تو خیلی با فضیلت بودی که این طوری می نوشتی!!!
به هر حال تنها چیزی که فهمیدم احساس دوران نوجوانی بود که خودم تو اون سالها باهاش خیلی درگیر بودم...

...نه بابا ربطی به سطحی بودن و فضیلت نداره!!!اتفاقا تو خیلی هم عمیق می نویسی و البته می فهمی!
شاید علتش اینه که اون سالها من متن فنی رو دوست داشتم...
متن رو به زبان ساده تری واست بازنویسی می کنم:
میگه...یعنی میگفتم:
دبیر فیزیک کل ساعت رو اختصاص داد به حل مساله(احتمالا چون آخر ترم بوده حل مساله گذاشته).
وقتی که می خواست از کلاس خارج شه بی خیال من شد و اصلا انگار نه انگار که منم تو کلاس بودم!(دوستم)... من هم حالم اساسی گرفت و تصمیم گرفتم که مثه خودش باهاش رفتار کنم و حرف زیر رو(که احتمالا از کتابی نقل کردم) نادیده بگیرم که می گه:
"به خدا که اگه به خاطر دوستی و وجود چند چیز دیگه نبود تا حالا ترکت کرده و مثه خودت بهت بی محلی می کردم"
ولی دیگه طاقت ندارم چون درد ناشی از دوستی(رفقت) به خاطر رفتاراش خیلی سنگین تر از رنج دوریه(فرقت).

توجه کن که ریشه ی رفقت رَفَقَ و از باب رفیق و ریشه ی فرقت فرق از باب تفریق است.
و یادمه تو باب عشق و جوانی گلستان سعدی اونجا که پیرمرده مجبور میشه دختر جوان رو طلاق بده سعدی خیلی زیبا میگه:
"فی الجمله مرافقت نشد و به مفارقت انجامید"...

الهام یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

مرسی به خاطر توضیحی که دادی!
جالب بود.
هم متنت و هم کلمات ظریفی که او زمان استفاده می کردی!
و اینکه معلومه تو اون سن خیلی به دوستی اهمیت می دادی و حساسیت داشتی به روابط و چگونگیش.
حدس می زنم الان باید دوستهای خوبی داشته باشی...!

خواهش می کنم...
نه حساسسیت نبود...یه رابطه ی عاطفی مربوط به آغاز دوره ی نوجوونی بود، که بین من و یکی از دوستام اتفاق افتاد... حالا این ماجرا ادامه داره! تا لحظه ی جدایی و عبور از اون حسای خاص...
آره من دوستای خوبی دارم نمونه اش خودت!

الهام دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ http://elham7709.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد