.... دستهایت را می بندم .... تو تسخیر می شوی!
.... پاهایت را می بندم .... تو تسخیر می شوی!
نرمی انگشت سبابه ام آغازگر است ....
می کشم بر امتداد سپید(سبزه ی) تو .... روی منحنی ها ....
از پایین تا بالا .... از منفی تا مثبت .... آرام .... آرام .... قلقلک دار ....!
.... می لرزی .... رعشه می کنی .... تو تسخیر می شوی!
آرام .... آرام .... ؛ می گسترم سطح را .... انگشتان .... دست .... دستها ....
رعشه می کنی .... پیچ و تاب و .... تو خیس می شوی .... ، خیس خــــیس!
تو تسخیر می شوی!
فریاد می زنی .... فریــــــــــاد می زنی ....! و من، شلیک نمی کنم!
التماس می کنی .... و من، شلیک نمی کنم!
اوج می گیری ....! اااااوووووج می گیــــــــری ....!
دوستم می داری .... فریــــــــاد می زنــــــــــی! .... و بعد....
.... سکوت .... آرامش .... خواب ....
تو تسلیم شدی و من، شکارچی بی تفنگ!
بوی پیرهنت این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند
دست در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن یأس را رج می زند
بی نجوای انگشتانت فقط
و جهان از هر سلامی خالی ست
... و بوییدن ِ بوی تنی آغشته به عطر سبزِ سبزه ها!
هیجانِ خیس بودن و عبور از هم!
لمس موسیقاییِ تن...
.... آهنگ هیجان و پر شدن از هم....
پر شدن تا نهایت سیالی و وهم....
انفجاااار....انفجار در رویا....تا تخلیه ی تن!
تجربه و لمس گونه ای از رویا...
و در آخر بوسه های نرم...
سلام
عاشق ان لحظه ام که
انگشتان کنجکاو من
در شیب اندام تو
از نفس می افتند
میگن به جملاتی که درین لحظات رد و بدل میشن هیچ دل نبندیدن که سست تر و بی ریشه تر از اونها فقط خودشونن
" سخنی از ماشینه عروس !"
خیلی بدبین شدی عاجی...
یه کم رهاتر...آهان...بی خیال تر...
باور کن !
اینو من نمیگم
با تجربه ها میگن !
میگن کلماتی که یه ساعت بعد رد و بدل میشه صادق ترن !!!
کلمات اون لحظه اصلا و ابدا!
عاجی عزیز! هر لحظه و دمی ارزش خودشو داره و مهم اینه که از اون نهایت لذت و استفاده رو ببریم... هیچ چیز مطلقی تو این دنیا وجود نداره... پس بجنب که باید به نسبت بیشتری از دنیات لذت ببری!!!!
sale no mobarak duste khubam
ممنون دوست خوبم...سال جدید پر از حسای خوب واست آرزو دارم...
تسخیر آغوشت می شوم
تو به من "الهام" می شوی!
تفنگت کجا بود خو....؟
سر جاش!
چقدر درختها شبیه هم اند.!
حجم هم رنگ دیروزم!
درختهایی با حسای شبیه هم!