خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

همه افسانه

 

چون پیر مغان دید که مستسقی آبم  

 

بنمود پیاپی دو ســـــه پیمانه شرابم 

   

تا حشر خــــــراب از اثر باده‌ی نـــابم  

 

نبود بـه کسی حـــال سؤالات جـوابم
 

 جز با می و میخانه 

 

 

پ ن : 

چون از اثر باده شــدم بی‌خود ومدهوش
زد مهر سکوتم به لب و گفت که خاموش
گردید سراپـــــای وجودم همه چون گوش
حرف دو جهـــــان از نظرم گشت فراموش
چون بُد همه افسانه 


پادمه

می رویید.در جنگل، خاموشی رویا بود. شبنم ها برجا بود. درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر، و خدا در هر... آیا بود؟ خورشیدی در هر مشت: بام نگه بالا بود. می بویید.گل وابود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود. تنهایی، تنها بود. ناپیدا، پیدا بود. "او" آنجا، آنجا بود. سهراب سپهری

مشکل عشق...



مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکــــــــر خطا نتوان کرد





پ ن :
بجز ابروی تو، محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد