خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

درخواستِ فراموشی


ای تبلورِ تصوراتِ پوچِ من!


ای شیرینیِ حقیقتی که تلخ و دروغین بود!


ای خاطره ی چون دود،

رویاییِ من!


ای فراموشیِ مطلق، 

رهایی، 

شیداییِ من!


ای که آغوش تو انتهای زمین،

آغاز پرواز، 

آسمان بود!


ای که در آغوشت ماند و مُرد همه ی شورها، عشق ها!


ای قله ی بلند فتح شده، 

که تو را سخت فرو افتادم!


ای اولین!

ای آخرین!


.....


چرا؟

چرا گم نمی شوی در فراموشیِ من؟!


نظرات 5 + ارسال نظر
بانو جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ http://babayegheseha.blogfa.com

چرا گم نمیشوی در فراموشی من...

ابراهیم سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:53 ب.ظ http://ebardestani.mihanblog.com/

زیبا بود درخت جان
مدتهاست که اینور نیومده بودم

بانو جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ

سپاس همسایه ی مهربان من

بانو پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ق.ظ http://babayegheseha.blogfa.com

فوق العاده نگاه پر مهر شماست همسایه!
اگر حوصله دارید نامه ی هشتا و پنجم را هم با نگاه تان نوازش کنید

بانو جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ق.ظ http://babayegheseha.blogfa.com

من منتظر خواندن دلگویه ی زیبای دیگری از شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد