خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

فقط دستاتو می بوسم...

اگه تو خواب و بیداری           گرفتار یه کابوسم

اگه پروانه ام اما دارم           تو پیله میپوسم

اگه بی تاب خورشیدم          ولی محکوم فانوسم

نترس از داغی لبهام            فقط دستاتو میبوسم

فقط دستاتو میبوسم           همین یعنی همه دنیا

همین یعنی سفر کردن        از اینجا تا خود رویا

همین یعنی که گهگاهی      بشه نزدیک عطرت بود

همین یعنی  که این برکه      شده همسایه با دریا

بزار معبد دستات                به دستم بوسه بارون شه

بزار دشواری احیا                کنارت سهل و آسون شه

بزار از این وره مرزه              نگات محو تماشات شم

می خوام تا عکس من بازم    تو چشمای تو پنهون شن

اگه دلگیر و بغض آور             شبیه زنگ ناقوصم

اگه حتی توی خونم             یه زنجیری یه محبوسم

اگه از هرکسی جز تو           مایوسه مایوسم

نترس از ما شدن با من         فقط دستاتو می بوسم

یغما گلرویی

پ ن:

تولد مبارک!

احمقانگی

قاعده ی همیشگی عشق

آن که جستجوگر است

آن که قاب تو را دایم اندازه می زند

آن که بی تو نیست

می میرد، نابود است

و من بی او هیچ

و زندگی بی او پوچ

باز هم یافت

کلاغکی سیاه

نشسته بر پنجره ها

****

کورسویی نبود فقط

شمعکی در تاریکی

نور بود

من دیدم

نور بود

من شنیدم

نور بود، نور!

از دریچه ای نیمه باز

گاهی هم تابش

گاهی هم خواهش

اما وهم نبود

و اگر هم بود

کم بود

و اگر هم بود

از من بود

****

گاهی آرامش بود

گاهی خنده

گاهی خواهش

بوی عشق

شعر هم بود

از او بود

و سادگی

سادگی محض

خواهشِ من

خواهش نوازش

دایمی

ممتد زمانی

پیوسته

بی وقفه

احمقانگی زندگی روزمره

فرصت های بی نظیر عشق پرانی

"ریه های پر اکسیژن مرگ"

و خطوط موازی

با قاعدگی

روز کُشی

تداوم بی فایده

و مرگ روزها

روزهای بی وهمِ مرده

****

دریچه بسته شد

نور رفت

ظلمت آمد

قاب تو خالی شد

فرصت رستگاری مُرد

و تو در وهم،

موهوم ترِ دوباره!