خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

احمقانگی

قاعده ی همیشگی عشق

آن که جستجوگر است

آن که قاب تو را دایم اندازه می زند

آن که بی تو نیست

می میرد، نابود است

و من بی او هیچ

و زندگی بی او پوچ

باز هم یافت

کلاغکی سیاه

نشسته بر پنجره ها

****

کورسویی نبود فقط

شمعکی در تاریکی

نور بود

من دیدم

نور بود

من شنیدم

نور بود، نور!

از دریچه ای نیمه باز

گاهی هم تابش

گاهی هم خواهش

اما وهم نبود

و اگر هم بود

کم بود

و اگر هم بود

از من بود

****

گاهی آرامش بود

گاهی خنده

گاهی خواهش

بوی عشق

شعر هم بود

از او بود

و سادگی

سادگی محض

خواهشِ من

خواهش نوازش

دایمی

ممتد زمانی

پیوسته

بی وقفه

احمقانگی زندگی روزمره

فرصت های بی نظیر عشق پرانی

"ریه های پر اکسیژن مرگ"

و خطوط موازی

با قاعدگی

روز کُشی

تداوم بی فایده

و مرگ روزها

روزهای بی وهمِ مرده

****

دریچه بسته شد

نور رفت

ظلمت آمد

قاب تو خالی شد

فرصت رستگاری مُرد

و تو در وهم،

موهوم ترِ دوباره!

نظرات 1 + ارسال نظر
Saeid جمعه 15 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:31 ب.ظ http://dodkesh.blogsky.com/

یکی
خاطراتش را دود می‌کند.
یکی
دل تنگی‌هایش را،
و دیگری
خودش را،
بی آنکه - حتی -
سیگاری آتش زده باشد!

نسترن وثوقی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد