عشقم نثار تو، فقط شدنیست
معشوق دلم نگاری ختنیست
دلتنگم و حجم این همه دلتنگی
با رنگ رژ تو مثال زدنیست
بعدا نوشت:
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته ـ کوهکن ـ جه خبر؟
پرندگان پر و بال تان نبسته هنوز!
از آنسوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت، ای صبح! چشم شب زده ام
طلایه دار ! ز خورشید شب شکن ، چه خبر؟
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق!
همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟
به بوی عطر سر زلف او، دلم خون شد
صبا کجاست؟ از آن نافه ی ختن چه خبر؟
جدا از آن بر و آن دوش، سردی ای آغوش!
از آن بلور گدازان به نام تن ، چه خبر؟
حسین منزوی