خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

اتفاق افتاده

نگران بودم،

می ترسیدم،

که مبادا آن اتفاق بیفتد،

غافل از آنکه

آن اتفاق افتاده بود؛

قبل از من

 و بارها،

بارها.

و من یک "اتفاق افتاده" بودم.

کمی خاص...

شاید هم معمولی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد