خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

گم شده در زمان...


شکفته از آسمان

چتری و زیر آن...

سپیدی قشنگ...

بوی تند(!) رنگ، رنگ....

..............................

گم شده در زمان...

ماهتاب آسمان...




قاب دلتنگی


قاب دلتنگی تیره رنگ 

آویخته بر پنجره ی من!





بی تبر!


من هرگز درختی را ندیدم که تبر داشته باشد؛

درختها "بی منطق" عاشق می شوند.

باد که بیاید،

طوفان که بوزد؛

نمی روند، دور نمی شوند، می مانند.


درختها بی پولی هم را به رخ نمی کشند.

درختها اگر بروند،

بی تبر بریده می شوند.

من هرگز درختی را ندیدم که تبر داشته باشد.


کوچه های انتظار


امروز صبح باران بارید؛

بوی آسفالت، بوی خاک؛

بوی پاییز، زمستان، بهار

بوی کوچه های انتظار



سردی غمش!

شکفته از میان

دو ابروی چون کمان

سپیدی قشنگ

سرخی لب و نگاه منگ


برق آن نگاه

طعم آن صدا

مزه ی لبش

گرمی تنش

وصف بی منش!

سردی غمش!