چون پیر مغان دید که مستسقی آبم
بنمود پیاپی دو ســـــه پیمانه شرابم
تا حشر خــــــراب از اثر بادهی نـــابم
نبود بـه کسی حـــال سؤالات جـوابم
جز با می و میخانه
پ ن :
چون از اثر باده شــدم بیخود ومدهوش
زد مهر سکوتم به لب و گفت که خاموش
گردید سراپـــــای وجودم همه چون گوش
حرف دو جهـــــان از نظرم گشت فراموش
چون بُد همه افسانه
پ ن :
|
ما چهار دیوانه بودیم؛
در کابوس هایی مربعی شکل؛
و آرزوهایمان،
برآمدن آفتاب در نیمه شب بود؛
خورشید خون آلود را از گلوی خروس ها بیرون کشیدیم؛
و به خیابان ها زدیم؛
در خیابان ها گل های پلاستیکی به ما دادند؛
ما احمقانه عاشق شدیم و صادقانه خیانت کردیم؛
و این گونه شد که قصه ی ما بر سر زبان ها افتاد.
شعری از رسول یونان از "چه کسی مرا عاشق کرد"
پ ن: