امروز صبح... صبح خیلی زود ، حدود ساعت 6 صبح
با سرعت 80 تا توی یه بزرگراه رانندگی می کردم....
داشتم می رفتم عدسی بخرم...
همه جا تاریک بود.نمی دونم چرا همه لامپارو خاموش کرده بودند..
یهویی یه گله سگ جلوم دیدم....فقط تونستم سرعت رو 10 تا کم تر
کنم و ..............
یکیشون حدود 50 متر زیر ماشین بود .....
بعد تصادف تازه فهمیدم که چرا دو روزه دستم بوی خون سگ میده...
نیم ساعت که از تصادف گذشت، دستام دیگه بوی خون سگ نمی داد...
بوی بهار نارنج می داد...بوی همیشگی خودم....
آخه من یه درخت بهار نارنجم....
پ ن :
راستی به یاد تو نون بربری هم خریدم....
سلام چقدر وبلاگ جالب و رویایی همراه با واقعیتی داری
سلام
ممنون از لطفتون
شما تحلیل های اجتماعی حرفه ای داریدمرسی راستی میتونم بپرسم شما جامه شناسی یا روانشناسی خواندی؟
ممنون از لطف شما
نه من رشته ی فنی خوندم