چون پیر مغان دید که مستسقی آبم
بنمود پیاپی دو ســـــه پیمانه شرابم
تا حشر خــــــراب از اثر بادهی نـــابم
نبود بـه کسی حـــال سؤالات جـوابم
جز با می و میخانه
پ ن :
چون از اثر باده شــدم بیخود ومدهوش
زد مهر سکوتم به لب و گفت که خاموش
گردید سراپـــــای وجودم همه چون گوش
حرف دو جهـــــان از نظرم گشت فراموش
چون بُد همه افسانه
پ ن :
|