من از هجوم وحشی دیوار خستهام
از سرفههای چرکی سیگار خستهام
دیگر دلم برای تو هم پر نمیزند
از آن نگاه رذل طمع دار خستهام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خستهام
از بس چریدهام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خستهام
چیزی مرا به قسمت بودن نمیبرد
از واژه دو وجههای تکرار خستهام
از قصههای گرم و نفسهای سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خستهام
هر گوشه از اطاق بهشتیست بینظیر
از ازدحام آدم و آزار خستهام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دستهای بیحس و بیکار خستهام
از راز دکمههای مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خستهام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بیطلوع تبهکار خستهام
من در رکاب مرگ به آغاز میروم
از این چرندیات پر آزار خستهام
من بیرمقترین نفس این حوالیام
از بودن مکرر بر دار خستهام
من با عبور ثانیهها خرد میشوم
از حمل این جنازهی هوشیار خستهام
شاعر و خواننده:اندیشه فولادوند
این روزا صدای مانی رهنما بد جور ذهنم رو نوازش می کنه!
زمستان
چه شیرین است چه خوش درخاطرت مانده است
زمستانی که برفش حرم آتش را تداعی کرد
زمستانی که تفسیرنگاه و شعر وحدت بود
زمستانی که تنها واژۀ لبهایمان پیوند و جوشش بود
زمستانی که آغازی برای شعر گفتن بود
چه شهد آگین زمستانی...
من آنجا درکنار کاج برف آلود
که قندیل یخی آویزه مژگان سبزش بود
نگاهت را که موجی از صداقت بود
چنان کاوشگری کاوشگرانه گرم کاویدم
من آنجا با گل بهمن شبادین گیسویت
را با سپیدی آشتی دادم
من آنجا جامه عشق را پوشیدم
من آنجا با تو خندیدم با تو گریستم
من آنجا آه ای افسوس...
چه خوش یادآوری ای دوست
چه خوش این قصه میگویی
بهاران دشمن برف زمستانیست
بهاران دشمن برف زمستانیست
چه شیرین است...
http://www.wikiseda.ir/track.php?id=17255
بعدا نوشت:
توصیه می کنم آلبوم زیر رو بخرید...
شعراش فوق العادس، و البته با دکلمه ی شاعرش:اندیشه فولادوند!
http://www.lachini.com/poem/andisheh-fa.html
امروز، صبحِ زود
هوا تاریک و روشن
ماه کمی از نیمه بیشتر
هوای سردِ بیرون
هوای گرمِ درون
رانندگی با سرعتِ کم
و نوازش صدای مانیِ عزیزم:
تو نور روشن روزای بعدی / همون روزایی که آیینه وارن
همون روزای خوشرنگ دل انگیز/ که تو آغوششون پروانه دارن
تو می تونی منو آشتی بدی با / شبای روشن ستاره بازی
تو می تونی کنار من بمونی / تو می تونی منو از نو بسازی
تو می تونی با یه لبخند شیرین / بدیهای منو آسون ببخشی
می تونی به کویر خشک قلبم / تو به آهستگی بارون ببخشی
http://www.wikiseda.ir/track.php?id=848
جایی که هستم جایت خیلی خالیست!
... در ارتفاع 1000 متری کوهی کوچک،
اسلحه ای بر دوش، در حالِ صعود...
پشت سرم، سایه ی سنگین کوهی بزرگ!
من در آن سقوط!
آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد.......
هوای سرد زمستانی را می بلعم و نفس گرمم را بیرون می دهم،
نفس های به شماره افتاده...ها...ها...ها...ها...ها...
در سکوت سردِ کوه تنها چیزی که می شنوم
صدای نفس های به شماره افتاده ام است،
ها...ها...ها...ها...
و در عمق افکارم،
در پس زمینه ی نفس های گرم و به شماره افتاده ام...
صدای نفس های سردت، نفس های به شماره افتاده ی سردت را
می شنوم،
ابتدا گم و گنگ،
اما آرام، آرام شمرده و واضح!
صدای نفس هایمان در هم می آمیزند،
و شعر در هم آمیختن دوباره سروده می شود!
جایی که هستم جایت خیلی خالیست!
ستاره هایی که چشمکهایشان شادی اَفشان بود،
پشت ابرهای مات و یخ زده پنهان شده اند،
بگذار برود...
ستاره های دنباله دار دم بریده شده اند،
حالا دیگر چیزی نیستند جز نقطه های نورانیِ متحرک و سرگردان،
بدون هیچ امتـــــدادی،
فقط چشمک می زنند،
چشمکشان هم پیدا و پنهان شدن هاییست که پشتِ ابرهای مات اتفاق می افتد،
بگذار برود...
نسیمی که همیشه می وزید و شب را خوش تر می کرد،
خفه شده!
سکون سختِ هوای شب،
ماتی و منگی فضا را چند برابر کرده،
بگذار برود...
بگذار برود،
نه به امیدِ روزی که شاید برگردد،
به امید روزی که شاید دوباره زاییده شود،
از سمتی دیگر،
پس بگذار که برود...
دل را بگو! بگذار که برود...