خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

........


ما چهار دیوانه بودیم؛

در کابوس هایی مربعی شکل؛

و آرزوهایمان،

برآمدن آفتاب در نیمه شب بود؛

خورشید خون آلود را از گلوی خروس ها بیرون کشیدیم؛

و به خیابان ها زدیم؛

در خیابان ها گل های پلاستیکی به ما دادند؛


ما احمقانه عاشق شدیم و صادقانه خیانت کردیم؛
و این گونه شد که قصه ی ما بر سر زبان ها افتاد.


شعری از رسول یونان از "چه کسی مرا عاشق کرد"


پ ن:

        شب بود...