تمام روزهای آخر سال پنجشنبه اند....
نگران بودم،
می ترسیدم،
که مبادا آن اتفاق بیفتد،
غافل از آنکه
آن اتفاق افتاده بود؛
قبل از من
و بارها،
بارها.
و من یک "اتفاق افتاده" بودم.
کمی خاص...
شاید هم معمولی.