خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

کودک گم شده ی عشق!


ای کودک گم شده ی عشق!

مادری در راه است...

مادری از جنسِ من!

آری آدمیزادی چون من!

 

مادری که شاید عشق ها زاییده است!

مادری که شاید شورها آفریده است!

.............

 

آری! کودک گم شده ی من!

مادری در راه است...

 

تا شاید در تلاقی نگاه هایش با من

تا شاید در لمس تنهایمان با هم

تا شاید در نوازش های سر انگشتانم بر تنِ سردش

تا شاید در بوییدن هوای غلیظ حجم گرمش

تا شاید در به هم آمیختنمان...

تو زاییده شوی!

 

..................

 

تو زاییده می شوی!

پدروار تو را در آغوش می گیرم

به چشم هایم خیره می شوی...

در چشم هایم تصویری از نورِ تو می درخشد

و

ر ستگار خواهم شد!

رستگارترین رستگار!

 

.............................

 

مادرت خواهد رفت، 

تو نیز خواهی رفت.

 

پدر می ماند و حس خوبِ رستگاری!

پدر می ماند و خاطره ای شیرین از تو!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد