بعد پایان ساعت دُیُم درس اجازت فرمودند که به سرا در آییم لیکن چون بنا بود بعد از ظهر هم از برای حضور در کلاس فیزیک باز گردیم لیکن مهمانی گرانبها بر منزل آوردیم و دمی با هم بودیم.او را خواستم تا بر صفحه ی روز اولین وجودش چیز بنگارد و نگاشت.ولیکن بهنگام رجعت به منزل سر برتافت و بنای کج رهی نمود.مانیز مکدٌر و منغٌص از افعال او روزگار را کرانه کردیم.
"خداوندا یاریمان ده!"
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1374
دنیایت کمی سیاه و سفید نشده!؟
بگذار غرق شوی در میان رنگها...
... نه! من عاشق رنگ و البته غرق در رنگهام...
سلام
برگی از خاطره و نوشته ؟
العان این چی بود؟
برگی از یک درخت ؟ اِه ببخشید
برگی از تاریخ ؟
...یه حسی به من میگه که به زودی جوابتو خودت می گیری!