I need some kind of art to deliver something inside me!
پ ن:
تو سیگارو خاموش کن تا بگم . . .
چطور میشه
با گریه هم دود شد
. . .
چطور میشه با خنده هم زخم خورد . . .
چطور میشه با عشق نابود شد . . .
شب هایی که می ترسم از فکر هام . . .
همیشه هوا خیس و بارونیه . . .
یه زن با جنونش به من یاد داد . . .
که عاشق شدن
. . .
که عاشق شدن
. . .
قبلِ ویرونییه
. . .
گوش کردم!
قشنگ بود...
هم سلیقه ایم
cheqad sheresh qashang bud
سلام
25 سال !!!!!! پیش ! یادمه
که این آهنگو اون قسمته
که عاشق شدن ! که عاشق شدن ! رو که خاننده میخونه رو دوستدارم
با رضا زیاد حال نمیکنم ولی آلبومه آخرش رو دوس داشتم
نخسوزن این آهنگ
آهان!
) که می شکستن!!!!

آره...منم یادمه سال 1365(اون موقع 7 سالم بود و کلاس دوم دبستان بودم) یه بیمارستانی بود به اسمِ امام حسین، عجب خدمه ی(همون پرستار) مهربونی داشت...عجب!!!! بعضی وقتا لطفشون و چیزشون مایه ی دردسر می شد...منو که اون تو راه نمی دادن...فقط صدای شکسته شدن یه چیزایی رو می شنیدم که حالا بعد از 25 سال فهمیدم که چیا بودن او چیزاااا(وای!وای!
اِه یادش بخیر ! داداشمم 7 سالش بود !

هِعی روزگار ! میبینی دنیا چقدر کوچیکه !
اون موقع که همه قاطی بودن ! چطوری رات نمیدادن ! ( نوزادارو منظورمه )
تو هم امام حسین به دنیا اومدی ؟
یه زاعو میبردی تو دید میزدی دیگه !
ای ناقلا!!! نکنه تو آبجیمی و من داداشتم؟؟؟!!
وایسا بیام اون اتاق ببینم خودتی؟؟؟!!!نکنه منم بلوچم؟؟؟!!!
نکنه فیزش شیمیم قاطی کرده؟؟!؟!؟!؟!؟!
.....[ادامه دارد...]

!!! البته هنوز!!!!
نه بابا...منو راه نمی دادن!!!!
آخه زاعو نداشتیم ما!!!...تازشم زاعو هم نمی تونستم درست کنم اون موقع