در درون تو چشمه ایست زلال...
پر از جوششِ آبِ روشنِ محبت؛
و من تشنه و خشک؛
در حسرت قطره ای از زلالِ تو!
.......................................
فهم طعم عشق فراستیست الهی
که عاشقانه خدایمان در کام تو نهاده
گرچه گاه تلخ!
گرچه گاه تاریک!
اما هماره پر شکوه!
...........................
آری!
"زندگی چیزیست که در لحظه می گذرد"
و من به امیدِ لحظه ی موعودی که همه ی زندگیست!
که شاید پر است
از تلاشهای هیجان داری که برای عبور از تو می کنم...
که شاید پر است
از تمام نفس های گرمی که عمیقانه و کشدار بازدم می کنی...
کتمان نکن!
بوی عطر یاسی که از تو به من می رسد را کتمان نکن...
که "زندگی چیزیست که در لحظه می گذرد"
شاید آن لحظه زمانی اتفاق افتد
که من و تو از هم می گذریم...
در فضایی صورتی رنگ، آکنده از عطر یاسِ تو!
و شاید آن لحظه زمانی باشد که حیاطی کوچک؛
باغچه ای بزرگ را در سینه دارد...
من،
درختی بهار نارنج، در گوشه ی این باغچه ی سبزآبی
و تو،
بوته ی یاسی در همسایگی من...
.... تقسیم لحظه ی ناب رستگاری پر از زمانهاییست
که شاخه هایمان آرام، آرام در هم تنیده می شود؛
و اوجِ آن لحظه-آن لحظه که تمام زندگیست!-
اولین لمس شاخه هاست!
زندگی اینجاست!
همه ی زندگی اینجاست!
در همین اوجی که در آن خواهیم بود...
لحظه ای که می گفتی....
دلم صد بار می گوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیــــــده می افتـــــد بر آن بالای فــتــانم
پ ن :
آغوش تو صورتیست؛
پُرِ عطر گُلِ یاس!
ما را سخت فریفته اند...
فریب خورده ایم...
فریب!
زندگی این توهم کورکورانه نیست که می گویند؛
زندگی رقصیدن در چمن سبز و نمناکیست که شبنم هم آغوشش
در افقی ترین پرتو نور خورشید هزار رنگ است.
زندگی لحظه ی شیرین هم آغوشی با توست!
لحظه ی طلوع من در تو!
لحظه ی پرواز نوازشگونه ی دستانم در جنگل در هم تنیده ی گیسوانت؛
حسِِ فتح بلندای گونه هایت با یک بوسه
و
لحظه ی ناب جان دادنِ لذت با هم بودن...
آری ای عزیز!
زندگی این توهم کورکورانه نیست...
حتی دوست داشتن ها را هم دیگر باور نداریم،
از بس فریب دیده ایم...
از بس فریب خورده ایم...
بگو تا ستاره ها، تو شب نور و صدا ، پلی از عشق بزنن
بگو تا فرشته ها، شاید از باغ خـــدا، چتــری از گل بزنن
مـــــــــــــــــنو از خــــــــــــــــــودم بگیـــــــــــــــــــــــــــــــــــر!