باید طعم خوبی داشته باشد...
آن لبها!
پُرم از هیجان اتفاق های خوبی،
که گاهی نمی افتند.
بی میلی مفرط را که شنیدم؛
بُریدم!
از دل نه اما!
پ ن : هنوز هم گاهی سیب می درخشد!
گفت: " من و انکار شراب... این چه حکایت باشد! "
سرودم: " تو که انکار کنی، چاره ی این کار کنی؟
پند من را بنیوش، باده ی این جام بنوش "
سبزی و درخت همواره می رویید... غروب سبز را پر رنگ کرده بود....
من خسته...
آرام چشم فرو بستم....آرام....
گرچه این روزها غرقِ گناهم؛
اما،
شیرین ترین گناه لمسِ تو بود!