-
غوطه ور در رویا...
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 13:46
در خیال وهم آمیزم سرودی غمگین می شنوم سرودی لرزان و گاهی کِشدااار... سرودی پر از مرثیه های غریب سرودی پر از آرزوهای گم پر از وهم های گیج ..................... حرکت سریع انگشتان روی کلاویه های پیانو ظریف و سریع، سریع و ظریف.... آنچنان سریع، آنچنان ظریف که موسیقی نفوذ می کند... نفوذ می کند به رویاهایم... و فضای رویاهایم...
-
پایمردی پابرجاست....
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 07:50
می دانم که ترانه را پیچیده کردی می دانم که صدا را لرزاندی می دانم...می دانم... شاهکارهایت را خوب می شناسم.... خوبِ خوب! اما من به ظرافتِ تمام ، کوک همه ی سازهایت را می دانم... کوک همه ی سازهایی را که حتی در آهنگِ تو نیستند... آنها را بارها نواخته ام... بارها و بارها در ذهنم! و می دانم آخرِ واژه چیست... شنبه ها را...
-
هوای من!
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 11:21
بستیز با من! بستیز با من! گرچه ستیزه گری تو... با عشقی که در هوای من است... با عشقی که کیمیاگر است... تبدیل خواهد شد به مهربانی و شاید هم عشق!
-
فاحشگی
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 22:00
شاید فاحشگی عددی باشد مثلِ 5013! به تعدادِ آمدن های مکررِ آدم های غیر مکرر... اما درب بسته است! به تعدادِ دروغ های ساده! می فهمیم اما سکوت می کنیم! به امیدی که شاید فحشا نباشد! الغرض! فحشا می آید و می رود... باید مواظب باشیم که هرگز نماند! 5014!
-
New theme is coming up
شنبه 24 دیماه سال 1390 19:34
The theme is going to be changed... Some new crazy theme is coming up! Some thing to actuate me more and more! The silent moments are finished! ...Let fly inside colory dreams in a crazy style! Let dreams come true on your shaking hands! Just stare at the eyes of the life and scream to its face! Say "Be ready!I...
-
The truth
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 23:43
LOVE is true! But we,all are false! We belong to a fake story! Just jump out of it! And reach the truth... Reach the LOVE ... PS: No!...No!... Stay there! The LOVE is dangerous! It may hurt you! Try to make joy in your LOVE less fake story!
-
مردم بیگانه
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 10:06
طبعم شده دیوانه در گفتن افسانه چون آدم بیگانه از منزل و کاشانه باز این دل سوداییم آغاز فسون کرد مجنون صفتم روی به وادی جنون کرد چون شرح دهم دل بمن غمزده چون کرد رازی که نهان داشتم از پرده برون کرد با مردم بیگانه عمریست که گمگشته وادی فراقم صبر از دل و جان رفته و طاقت شده طاقم گه سوی حجاز آورد و گاه عراقم گه جانب مسجد...
-
عشق ما!
شنبه 17 دیماه سال 1390 22:49
زیبا اگر بود، عشق ما بود!
-
تکه ای از رویا...
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 12:29
تِکه ای از رویا 1 آفریده شد! بر نمایان ترینِ منحنی ها! یک گونه ! 1: رویا تبلور عشقی است گرم در آغوشِ سردِ تو!
-
چشم های قلب ریزت!
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 13:32
خسته بودم... چشم هایم را بستم! پرده ی رو به روی چشم هایم سیاه شد! ناگهان در سیاهیِ روبرویم تصویری از چشم های تو درخشید! آه... قلبم به آرامی فرو ریخت! ................................. چه چشم های قلب ریزی! چه قلبِ لرزانی! چه دنیای عجیبی! چه آرامش قشنگی! ................................ چشم هایم را دوباره می بندم تمام...
-
حسِ حماقت!
شنبه 3 دیماه سال 1390 21:04
گاهی وقتا حسِ حماقت تمام وجودم را فرا می گیرد! و با خود فکر می کنم که" کمی هم بَد بودن، بَد نیست!"
-
کودک گم شده ی عشق!
شنبه 3 دیماه سال 1390 06:51
ای کودک گم شده ی عشق! مادری در راه است... مادری از جنسِ من! آری آدمیزادی چون من! مادری که شاید عشق ها زاییده است! مادری که شاید شورها آفریده است! ............. آری! کودک گم شده ی من! مادری در راه است... تا شاید در تلاقی نگاه هایش با من تا شاید در لمس تنهایمان با هم تا شاید در نوازش های سر انگشتانم بر تنِ سردش تا شاید...
-
شعر در هم آمیختن!
جمعه 25 آذرماه سال 1390 23:11
گرم بودم و در آغوش سردِ تو! وجودهایمان در هم آمیخته! چنگ هایم در موهای نرم تو که به زمین ریخته! چشم هایم خیره در نگاهت! شعر در هم آمیختن را برایت می سرودم...
-
مرگ آخرین سامورایی
جمعه 25 آذرماه سال 1390 23:01
من گریستم، بر مرگِ آخرین سامورایی! بر شکوفه های سپیدی که باد بیرحمانه آنان را از درخت می کَند. و چه شیرین بود وقتی که دانستم: "با مرگ، شعر کامل شد"
-
آغوش مجازی...
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 10:44
حتی آغوش مجازیِ تو پُرِ حسِ خوب رستگاریست! تلخی زمانی هم که چشم ها را باز کردم و تو نبودی؛ نتوانست از این حسِ خوبِ رستگاری بکاهد...
-
وسوسه ی نگاه!
جمعه 18 آذرماه سال 1390 21:54
یه دایره، یه مستطیل و یا یه مثلث! یه شکل بسته ... یه فضای امن! یه میز و دو صندلی! تو، من ... روبه روی هم! نگاهِ تو، نگاهِ من! و سکوت کلام... و حرف های نگاهایمان! ای کاش می شد فهمید که آن دو نگاه در آن سکوت چه چیزهایی به هم خواهند گفت! چه رازی در وصلت این دو نگاه در حجله ی سکوت است که تمامِ وجود من برای شنیدنِ آن در...
-
بشمار!
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 21:48
زنی که در جوانی تن می فروخت، رو به من کرد و گفت:"لعنت بر یزید"! مانده بودم که چه را بشمارم!؟
-
سُر خوردن خیال!
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 21:54
گاهی تخیل هم سُر می خورد و خیالی در خیال شکل می گیرد، و باز هم دلتنگِ دلتنگیهایت می شوی... کوچه ی بن بست را که دیدی مرور می کنی: پنجره ای کوتاه، حمامی در زیر زمین، هیجانِ خیس شدن از میانِ پنجره، آسفالتِ تازه ی جای بازی ها، دربِ خیالیِ کوچه و یا آن طرفِ درب، بیرونِ کوچه، جای پاک شده ی گچ های خانه هایِ خالیِ "لِی...
-
درختی با چوب های خیس!
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 17:41
دستهایی را که آرزو می کردم بگیرم و معجزه شود گرفتم... و حتی بوسیدم... معجزه نشد... اما گونه ای بود از "رستگاری" ................................. اکنون تمام آرزویم حسِ تنیست که بوی درخت می دهد درختی با چوب های خیس!
-
صبحِ زودِ امروزم...
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 07:20
این روزها صبح های زودِ سرد و مه آلودِ شهر، دیدن خیابان های نیمه تاریک و خلوت حس خوبی به من می دهد! بخصوص وقتی رضا یزدانی، با آن صدای خش دارش برایت ترانه بخواند: تموم حس تاریخ و توی برق چشات داری شبیه دخترک های رو قلیونهای قاجاری شکوه دوره ی مادی،غم تاراج تیموری چقدر نزدیک نزدیکی چقدر از دیگرون دوری شبیه بوی بارون تو...
-
دستانم و آرامش!
شنبه 28 آبانماه سال 1390 19:47
گریه می کرد و با چشمانی اشک آلود در حالیکه دستِ در بندش به سوی من بود نامم را فریاد می زد و کمک می خواست .......... تا اینکه گریه آرام آرام فرو نشست و چشمان سبزش خمار آلود به خواب رفتند... گویی به خوابی همیشگی رفتند... .... و ناگهان بغض مادرک ترکید! اشک نه...گریه نه! هق هق می زد... ضجه می کرد... ..... من! آری من!...
-
رویای تنها...
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 00:19
وقتی که آخرین غزل رومی را می خواندم وقتی که گفتی حلاجی و بر داری و من... وقتی که فرو می شکستم در خود وقتی که فرو می شکست بُتِ من در من... جان به لب رسیده بود و لب به لبِ جان پیِ بوسه ی خداحافظی... از رنج رسیدنِ فاصله ها به بن بست بن بستِ تلخی که فاصله را کم تر نمی کرد فاصله ی تلخی که قلب را دایم می فشرد و می شکست!...
-
یادِ طعمِ عشق
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 01:07
یک حس خوبِ آرامش بخش... نه!!!... خودِ خودِ آرامش ... از درونِ همون سه نقطه ها... یک حسِ خوبِ خالی شدن، نه زیاد، بلکه کم اما کافی... ....................... و البته یادِ طعمِ عـــــــــــــشـــــــــقِ "او"............... آه!
-
دلتنگی...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 19:35
... با دیدن این نقطه ها، حق دارم که دلتنگ شم!
-
مراقب باشیم...
جمعه 29 مهرماه سال 1390 22:32
باید مراقب باشیم... که هیچ وقت دل به هم نبندیم...
-
تلخ.......
جمعه 8 مهرماه سال 1390 18:27
تلخ! خیلی تلخ!
-
خاطره ی عشق من...
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 13:32
-
عمق...
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 20:33
سطح خیلی خوبه! هر چه بیشتر تو عمق بری.... بیشتر احساس خفگی می کنی!
-
من و تو دور از هم می پوسیم
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 11:56
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سر گشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو،چشمه ی شوق چشم تو ژرف ترین راز وجود نه بهاری و نه یاری دیگر حیف !!! اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو...
-
خون سگ...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 11:15
امروز صبح... صبح خیلی زود ، حدود ساعت 6 صبح با سرعت 80 تا توی یه بزرگراه رانندگی می کردم.... داشتم می رفتم عدسی بخرم... همه جا تاریک بود.نمی دونم چرا همه لامپارو خاموش کرده بودند.. یهویی یه گله سگ جلوم دیدم....فقط تونستم سرعت رو 10 تا کم تر کنم و .............. یکیشون حدود 50 متر زیر ماشین بود ..... بعد تصادف تازه...