-
........
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 21:36
ما چهار دیوانه بودیم؛ در کابوس هایی مربعی شکل؛ و آرزوهایمان، برآمدن آفتاب در نیمه شب بود؛ خورشید خون آلود را از گلوی خروس ها بیرون کشیدیم؛ و به خیابان ها زدیم؛ در خیابان ها گل های پلاستیکی به ما دادند؛ ما احمقانه عاشق شدیم و صادقانه خیانت کردیم؛ و این گونه شد که قصه ی ما بر سر زبان ها افتاد . شعری از رسول یونان از...
-
لحظه ای که تمام زندگیست...
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 01:31
در درون تو چشمه ایست زلال... پر از جوششِ آبِ روشنِ محبت؛ و من تشنه و خشک؛ در حسرت قطره ای از زلالِ تو! ....................................... فهم طعم عشق فراستیست الهی که عاشقانه خدایمان در کام تو نهاده گرچه گاه تلخ! گرچه گاه تاریک! اما هماره پر شکوه! ........................... آری! "زندگی چیزیست که در لحظه می...
-
رنگ آغوش تو! عطر آغوش تو!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 21:49
دلم صد بار می گوید که چشم از فتنه بر هم نِه دگر ره دیــــــده می افتـــــد بر آن بالای فــتــانم پ ن : آغوش تو صورتیست؛ پُرِ عطر گُلِ یاس!
-
حادثه ی سپید!
شنبه 17 تیرماه سال 1391 23:42
سپید به آبی خورد؛ دو بار؛ محکم و پی در پی؛ او در هم شکست! در رفتنِ تند زندگی؛ در لحظه ای کوتاه و تاریک؛ اندکی درنگ دست های سپید را رها کرد و جانش به آبیِ سخت خورد؛ و سپید به سختی در هم شکست! او سیاه شد!
-
آرام، آرام نمیر!
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 21:37
آرام، آرام میمیری اگر خطر نکنی میان پیله بمانی اگر سفر نکنی اگر گوش زمان را به خنده کر نکنی اگر چشم زمین را به گریه تر نکنی آرام، آرام، میمیری با مرگ هم آغوش می شوی از یاد میروی فراموش می شوی اگر خطر نکنی اگر سفر نکنی درنگ اگر بکنی شتاب اگر نکنی آرام، آرام، آرام میمیری اگر به صدای زندگیت گوش نکنی اگر به شکل زندگیت شک...
-
چهار رفیق، نقشه ی دقیق
جمعه 2 تیرماه سال 1391 13:42
در یک جنگل زیبا کلاغ و موشی و لاک پشت «لاکی» با هم دوستان صمیمی بودند و در هنگام گرفتاری به همدیگر کمک می کردند. روزی به کمک کلاغ آهویی نجات پیدا کرد و به جمع دوستان پیوست. یک صبح قشنگ، سه دوست متوجه شدند که از آهو خبری نیست. کلاغ پرکشید و از بالا آهو را دید که به دام صیاد افتاده است. او موشی را خبر کرد و لاکی به...
-
زندگی...
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 22:33
ما را سخت فریفته اند... فریب خورده ایم... فریب! زندگی این توهم کورکورانه نیست که می گویند؛ زندگی رقصیدن در چمن سبز و نمناکیست که شبنم هم آغوشش در افقی ترین پرتو نور خورشید هزار رنگ است. زندگی لحظه ی شیرین هم آغوشی با توست! لحظه ی طلوع من در تو! لحظه ی پرواز نوازشگونه ی دستانم در جنگل در هم تنیده ی گیسوانت؛ حسِِ فتح...
-
هرگز!
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 17:07
حقیقتِ پُر را رها کن و به خلا پوچِ آدمیان بپیوند! نه!! هرگز!
-
دیدار...
شنبه 20 خردادماه سال 1391 19:45
بگو تا ستاره ها، تو شب نور و صدا ، پلی از عشق بزنن بگو تا فرشته ها، شاید از باغ خـــدا، چتــری از گل بزنن مـــــــــــــــــنو از خــــــــــــــــــودم بگیـــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
-
مساله!
شنبه 6 خردادماه سال 1391 20:53
بودن یا نبودن! مساله این نیست... ما از قبل بوده ایم، و خواهیم بود، شاید بیشتر از هم، شاید کم تر از هم، فهمیدن یا نفهمیدن! مساله این است! .... که ما هرگز همدیگر را فهمیده ایم یا نه؟! پس پلک نزن... خیره باش خیره باش در نگاهم، که فهمیدن ها را سالهاست در پس نگاه خیره ات جستجو می کنم... ................... زندگی آغوش گرم و...
-
شروع امتحانات!
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 22:39
-
ای دریغ!
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 12:11
رنگ عاشقانه هایم رو به خاکستریست... طعم شفاف ِ آلبالوییشان هم هر روز تلخ و گس تر می شود... آسمان ابری شده... نه پنبه ای! تیره تاریک... ستاره ای پیدا نیست! شاید هم غباریست پر از خفگی!!! نا امیدم...نا امید ای عزیز! حقیقتی که آن را سالها جستجو می کردم، هر لحظه دورتر و دورتر می شود.... تصویر دور دامان گرمی که آرامش را در...
-
از من!
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 14:40
تصویر جنازه ی کودک ده ساله صدای گنگ نشت، انفجار صبحگاهی، خرابی ، آوار برانکارد آلمونیومی گروه نجات بغض بالا آمده از گلو تلاش برای پنهان کردن اشک... ذهن حجم می گیرد! ........................... ابرهای پنبه ای بر ورق آبی آسمان خیابان خلوت صبحگاهی تغییر سرعت بر بال موسیقی هوایی شفاف با عمق بسیار صدای قطره های آب زمزمه...
-
نوروز...
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 00:33
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست با لاله رخی تو را اگر فرصت هست می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست حکیم عمر خیام سال نو مبارک!
-
شکارچی بی تفنگ
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 23:16
.... دستهایت را می بندم .... تو تسخیر می شوی ! .... پاهایت را می بندم .... تو تسخیر می شوی ! نرمی انگشت سبابه ام آغازگر است .... می کشم بر امتداد سپید(سبزه ی) تو .... روی منحنی ها .... از پایین تا بالا .... از منفی تا مثبت .... آرام .... آرام .... قلقلک دار ....! .... می لرزی .... رعشه می کنی .... تو تسخیر می شوی !...
-
Delivering!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 11:53
I need some kind of art to deliver something inside me! پ ن: تو سیگارو خاموش کن تا بگم . . . چطور میشه با گریه هم دود شد . . . چطور میشه با خنده هم زخم خورد . . . چطور میشه با عشق نابود شد . . . شب هایی که می ترسم از فکر هام . . . همیشه هوا خیس و بارونیه . . . یه زن با جنونش به من یاد داد . . . که عاشق شدن . . . که...
-
درد رفقت/رنج فرقت !
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 23:30
استادمان همه ی ساعات صرفِ حلِ مسایلِ موجودِ فیزیک کرد.بهنگامِ رجعت ترکِ ما را بی غم نمود و بر آن میل کرد.لذا مکدٌر و ناخوش شدیم و تصمیم نهادیم که چون خودش سر برتافته و ستیزه کنیم و قول زیر را نادیده بگیریم: که:"به خدا اگر شرط مودٌت و وجود چند مادٌت نمی بود تاکنون ترک اُلفت کرده و چون تو سر بر می تافتم." ولی...
-
کیش و مات!
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 19:49
در کیشم و ماتِ این همه زیبایی عاشق شوم ار رُخت به من بنمایی
-
عبور از تو...
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 08:27
من از تو برنگشتم، من از تو گذشتم، از تو عبور کردم، تو از من جا ماندی، تو هم سرابِ وهم آمیزی بیش نبودی! من از سرابِ تو گذشتم، و با عبور از تو آن حقیقت تلخ پدیدارتر شد، حقیقتی که به من الهام هم شد، ................... تو در پشتِ سر تبدیل خواهی شد به خاطره ای کور! خاطره ای کور و تلخ! گرچه... گرچه زمانی که بودی... واضح...
-
خداوندا یاریمان ده!
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 17:07
بعد پایان ساعت دُیُم درس اجازت فرمودند که به سرا در آییم لیکن چون بنا بود بعد از ظهر هم از برای حضور در کلاس فیزیک باز گردیم لیکن مهمانی گرانبها بر منزل آوردیم و دمی با هم بودیم.او را خواستم تا بر صفحه ی روز اولین وجودش چیز بنگارد و نگاشت.ولیکن بهنگام رجعت به منزل سر برتافت و بنای کج رهی نمود.مانیز مکدٌر و منغٌص از...
-
دل...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 22:12
روزگار به فراوانی تعب کرانه شد.بوکِ دگر روزها چنین مکدٌَر نباشند. فردا را آغازین دگر است.قصد خرید شیی برای رفیقی داشته و این آغازین را بدین گونه آغاز است.چند روزی بیش به آغاز امتحانات نمانده.قصد بر کردن آنچه آموخته ایم داریم.اگر سپهرمان اجازت دهد. "کاش قضایم چو سپهر بر می افراشت" شنبه 23 اردیبهشت 1374 ساعت...
-
حس های نوجوانی ...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 23:34
بدون شک حساس ترین و شاید پر فراز و نشیب ترین دوران زندگی یک انسان، دوران نوجوانیه. نمی خوام در مورد حساسیت ها و شرایط خاص این دوران بنویسم؛ چون همه ی شما این دوران و حساسیت هاشو تجربه کردین و یا در حال تجربه کردنش هستید. این روزها که دوران شیرین و عجیب جوانی هم به سرعت در حال سپری شدن هستند مرور خاطرات نوجوانی که...
-
عشق منت...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 00:28
آسمان آبی و سرد تو با احساس بگرد مستی عشق منت می زند طبل نبرد
-
جنازه هوشیار
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 11:41
من از هجوم وحشی دیوار خستهام از سرفههای چرکی سیگار خستهام دیگر دلم برای تو هم پر نمیزند از آن نگاه رذل طمع دار خستهام اشعار من محلل بحران کوچه نیست زین کرکسان لاشه به منقار خستهام از بس چریدهام به ولع در کتابها از دیدن حضور علفزار خستهام چیزی مرا به قسمت بودن نمیبرد از واژه دو وجههای تکرار خستهام از...
-
این روزهایم و مانی رهنما!
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 22:33
این روزا صدای مانی رهنما بد جور ذهنم رو نوازش می کنه! زمستان چه شیرین است چه خوش درخاطرت مانده است زمستانی که برفش حرم آتش را تداعی کرد زمستانی که تفسیرنگاه و شعر وحدت بود زمستانی که تنها واژۀ لبهایمان پیوند و جوشش بود زمستانی که آغازی برای شعر گفتن بود چه شهد آگین زمستانی... من آنجا درکنار کاج برف آلود که قندیل یخی...
-
امروز، صبحِ زود ...
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 07:06
امروز، صبحِ زود هوا تاریک و روشن ماه کمی از نیمه بیشتر هوای سردِ بیرون هوای گرمِ درون رانندگی با سرعتِ کم و نوازش صدای مانیِ عزیزم: تو نور روشن روزای بعدی / همون روزایی که آیینه وارن همون روزای خوشرنگ دل انگیز/ که تو آغوششون پروانه دارن تو می تونی منو آشتی بدی با / شبای روشن ستاره بازی تو می تونی کنار من بمونی / تو می...
-
جایی که هستم جایت خیلی خالیست!
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 23:30
جایی که هستم جایت خیلی خالیست! ... در ارتفاع 1000 متری کوهی کوچک، اسلحه ای بر دوش، در حالِ صعود... پشت سرم، سایه ی سنگین کوهی بزرگ! من در آن سقوط! آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد...آی فرهاد....... هوای سرد زمستانی را می بلعم و نفس گرمم را بیرون می دهم، نفس های به شماره افتاده...ها...ها...ها...ها...ها... در...
-
دل را بگو بگذار که برود...
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 22:39
ستاره هایی که چشمکهایشان شادی اَفشان بود، پشت ابرهای مات و یخ زده پنهان شده اند، بگذار برود... ستاره های دنباله دار دم بریده شده اند، حالا دیگر چیزی نیستند جز نقطه های نورانیِ متحرک و سرگردان، بدون هیچ امتـــــدادی، فقط چشمک می زنند، چشمکشان هم پیدا و پنهان شدن هاییست که پشتِ ابرهای مات اتفاق می افتد، بگذار برود......
-
کال ها رسیده می شوند...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 19:14
"رسیده" سهم تو نیست، "کال" را نمی پسندی، شوق میوه در تو جاری، حسرت میوه را همیشه در خود داری! پس چه باید کرد؟! "رسیده" را باید دزدید؟ تلخیِ "کال" را تحمل کرد؟ شوق میوه را پژمرد؟ یا درختی باید کاشت؟! یا درختی باید شد؟! کال ها رسیده می شوند....
-
Wings Of Fantasy
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 21:43
Veil your face ,o lonely moon So as for reason to become a loon Closed my eyes ,butterflies ,fantasy rise ,from paradise Just one way is left for me to live : drown by wings of fantasy Falling up ,growing down .fading aisles led to sigh http://www.4shared.com/mp3/VbPrFaG3/The_Ways_-_Wings_Of_Fantasy.html