تِکه ای از رویا1 آفریده شد!
بر نمایان ترینِ منحنی ها!
یک گونه!
1: رویا تبلور عشقی است گرم در آغوشِ سردِ تو!
خسته بودم...
چشم هایم را بستم!
پرده ی رو به روی چشم هایم سیاه شد!
ناگهان در سیاهیِ روبرویم تصویری از چشم های تو درخشید!
آه...
قلبم به آرامی فرو ریخت!
.................................
چه چشم های قلب ریزی!
چه قلبِ لرزانی!
چه دنیای عجیبی!
چه آرامش قشنگی!
................................
چشم هایم را دوباره می بندم
تمام وجودم غرق آرامش است!
آرامشی بر آوارِ قلبِ فرو ریخته ام!
گاهی وقتا حسِ حماقت تمام وجودم را فرا می گیرد!
و با خود فکر می کنم که" کمی هم بَد بودن، بَد نیست!"
ای کودک گم شده ی عشق!
مادری در راه است...
مادری از جنسِ من!
آری آدمیزادی چون من!
مادری که شاید عشق ها زاییده است!
مادری که شاید شورها آفریده است!
.............
آری! کودک گم شده ی من!
مادری در راه است...
تا شاید در تلاقی نگاه هایش با من
تا شاید در لمس تنهایمان با هم
تا شاید در نوازش های سر انگشتانم بر تنِ سردش
تا شاید در بوییدن هوای غلیظ حجم گرمش
تا شاید در به هم آمیختنمان...
تو زاییده شوی!
..................
تو زاییده می شوی!
پدروار تو را در آغوش می گیرم
به چشم هایم خیره می شوی...
در چشم هایم تصویری از نورِ تو می درخشد
و
ر ستگار خواهم شد!
رستگارترین رستگار!
.............................
مادرت خواهد رفت،
تو نیز خواهی رفت.
پدر می ماند و حس خوبِ رستگاری!
پدر می ماند و خاطره ای شیرین از تو!