خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

تنم را آشیانه کن

تنم را آشیانه کن، تنم را آشیانه کن؛

که سرماییست زمستانی؛

در این دریای پر طوفانِ آرامش

هر از گاهی شعور شعری شهوت گون

نوازش می کند "او" را

که در جسمت پدیدار است.

تو آتش را نثارم کن

که سرماییست زمستانی.

لب هایش

باید طعم خوبی داشته باشد...

آن لبها!