خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

از دل نه اما...

 

بی میلی مفرط را که شنیدم؛ 

 

بُریدم!   

از دل نه اما!   

 

 

پ ن : هنوز هم گاهی سیب می درخشد!

 

گفت و گو

 

گفت: " من و انکار شراب... این چه حکایت باشد! " 

 

سرودم: " تو که انکار کنی، چاره ی این کار کنی؟ 

               

             پند من را بنیوش، باده ی این جام بنوش " 

 

 

سبزی و درخت همواره می رویید... غروب سبز را پر رنگ کرده بود....  

من خسته...   

آرام  چشم فرو بستم....آرام....