خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

گفت و گو

 

گفت: " من و انکار شراب... این چه حکایت باشد! " 

 

سرودم: " تو که انکار کنی، چاره ی این کار کنی؟ 

               

             پند من را بنیوش، باده ی این جام بنوش " 

 

 

سبزی و درخت همواره می رویید... غروب سبز را پر رنگ کرده بود....  

من خسته...   

آرام  چشم فرو بستم....آرام.... 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
بانو دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ب.ظ http://babayegheseha.blogfa.com

من و انکار شراب؟!

بانو جمعه 10 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ب.ظ http://babayegheseha.blogfa.com

سلام
با احترام به خواندن آخرین نامه ام دعوتید

آمدم، خواندم... فوق العاده بود....پایانی با شکوه!
ممنون از نمایش عظمت انسان بودن! ممنون ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد