وهم عظیم عبور از روزنه آخر
قبل از تلاش دیگر.
عصر نیمه تاریک،
فهم های باقیمانده،
فهم های در کف،
موزون، ناموزون.
پشت پرده نور هست؛
دستهایم شال پرده را گرفته...
من، اما، به نور روزنه می اندیشم...
نور...
شور...
قدم های منظم تر.
من به قرص هایم عادت نکرده بودم؛
که کردم.
حالا ما با همیم؛
آنها درمان می کنند،
من هم می بلعم.
نه حجم سیاه آسفالت را،
پودر سفید قرص ها را.