خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

خلوت خیال.....


در خلوت خیال خود پُرم از فکرهای گرمی که

گَرمـــــــــــــــند...

 

در خلوت خیال خود عرق می ریزم

شُـــــــرشُـــــــــــــــر...

 

در خلوت خیال خود با تو از خلوت خیالم می گویم...

 

تویی که همیشه بوده ای در خلوت خیال من...

از سالهـــــــــــا پیش...

 

تویی که تجلی یافتی در او

عشـــــــــــــــق را چشاندی

با طعمی متفاوت و.... شــــــــــــــیرین....

چشم را خیـــــــــــــــــساندی...

نه با طعمِ دلتنگی خلوتِ خیال گونه

با طعمی تازه از دلتنگی برای تو

..............

ولی.........

.............

تا که او گفت خیال زده ام

تو هم پر کشیدی و رفتی

ناگاه غـــــــــــــــــایب شدی

رفتی و رفتی و رفتی...

دور شدی...

تا باز هم رسیدی به

دورتـــــــــــــــــــرین نقطه ی خلوت خیالم...

 

 و

باز من ماندم ، خلوت خیالم و تویی که دوری...

دورِ دور...

 

و

من منتظرِ روزی که تو دوباره برگردی

و یا

روزی

که من پر بکشم

به دورتــــــــــــرین نقطه ی خلوتِ خیالم...

جایی که تو هستی...

.........

آن روز دست هایت را می گیرم

به چشمانت خیره می شوم

و به تو حقیقتِ عشقی که به من بخشیدی می گویم

 

عشقی که روحِ لطیفی دارد....!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد