خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

من و تو دور از هم می پوسیم


من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سر گشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

 

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو،چشمه ی شوق

چشم تو ژرف ترین راز وجود

 

نه بهاری و نه یاری دیگر

حیف!!!

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو

این غم شیرین را

با خودم خواهم برد

 

حمید مصدق


نظرات 1 + ارسال نظر
پریسان یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ http://my-sense.blogsky.com

سلام
وب جالبی دارید و قلمتون خیلی زیباست...
اجازه دارم لینکتون کنم؟؟

سلام
ممنون از لطف شما...
البته من به جز نوشته های خودم ، شعرهایی رو هم که دوست دارم با ذکر نام شاعرشون تو وبلاگم میذارم.
خواهش می کنم ، باعث افتخاره ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد