اشتباه نکن رفیق معجزه است معجزه است وقتی دستان سردش اینچنین تن من/تو را به آتش می کشد.
راست می گویی رفیق! شاید این حسِ لعنتیِ لمس تنِ خیسش نگذاشت که معجزه را بفهمم! سردی و نرمی پوست دستش را هنوز روی لبهایم حس می کنم... در پس زمینه ی دستهایی که می بوسیدم، چشمان ویرانگرش بودند، پر از خستگی و خواب؛ بیخبر از شانه هایم که عاجزانه فریاد می زدند تا محلِ آرامشی باشند برای آن چشمها... حیف و دریغ! چشم هایی که باید فراموششان کنم!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اشتباه نکن رفیق
معجزه است
معجزه است وقتی دستان سردش اینچنین تن من/تو را به آتش می کشد.
راست می گویی رفیق!
شاید این حسِ لعنتیِ لمس تنِ خیسش نگذاشت که معجزه را بفهمم!
سردی و نرمی پوست دستش را هنوز روی لبهایم حس می کنم... در پس زمینه ی دستهایی که می بوسیدم، چشمان ویرانگرش بودند، پر از خستگی و خواب؛ بیخبر از شانه هایم که عاجزانه فریاد می زدند تا محلِ آرامشی باشند برای آن چشمها...
حیف و دریغ!
چشم هایی که باید فراموششان کنم!