خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

مردم بیگانه

 

طبعم شده دیوانه در گفتن افسانه
چون آدم بیگانه از منزل و کاشانه

باز این دل سوداییم آغاز فسون کرد
مجنون صفتم روی به وادی جنون کرد
چون شرح دهم دل بمن غمزده چون کرد
رازی که نهان داشتم از پرده برون کرد

با مردم بیگانه 

عمریست که گمگشته وادی فراقم
صبر از دل و جان رفته و طاقت شده طاقم
گه سوی حجاز آورد و گاه عراقم
گه جانب مسجد دهد آن شوق سراغم

گاهی سوی بتخانه

چون پیر مغان دید که مستسقی آبم
بنمود پیاپی دو سه پیمانه شرابم
تا حشر خراب از اثر باده نابم
نبود بکسی حال سوالات جوابم

جز با می و میخانه

چون از اثر باده شدم بی خود و مدهوش
زد مهر سکوتم به لب و گفت که خاموش
گردید سراپای وجودم همه چون گوش
حرف دو جهان از نظرم گشت فراموش

چون بود همه افسانه

ماییم خراباتی و صوفی وقلندر
کم بنده درگاه شهنشاه فلک فر 
نی چون دگران یک زن و هفتادودو شوهر
سلطان سلوکیم و گدای در حیدر

رندانه و مردانه


snd.tebyan.net/1389/01/%20Mardome%20Biganeh66434.mp3


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد