خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

حادثه ی سپید!


سپید به آبی خورد؛

دو بار؛

محکم و پی در پی؛

او در هم شکست!


در رفتنِ تند زندگی؛

در لحظه ای کوتاه و تاریک؛

اندکی درنگ دست های سپید را رها کرد و

جانش به آبیِ سخت خورد؛


و سپید

به سختی در هم شکست!


او سیاه شد!


نظرات 2 + ارسال نظر
دوست تو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.iransokhan.blogsky.com

سلام جالب بود خسته نباشید به وبلاگ منم سر بزنید

الهام یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

دریا هر رنگی که باشی من را مهربانانه بپذیر
سپید یا سیاه...
چه فرق می کند
دریایی که باشی
مرا با امواج سیراب می کنی.

شب که شد!تاریکی که رسید...
کنار ساحل دراز بکش...گوشهایت را روی شن هابگذار ...صدای قلب دریا را خواهی شنید....از دوردست های تاریک دریا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد