خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

مهربانی عمیق!

انگشتانت قابل ترین ساحرانند
چه
در هجوم نوازشگر به دشت موهایم
لذت را به چنان اوجی رساندند
که تنها آرزویم توقف زمان،
که تنها آرزویم تسلیم دایمی هجوم سحرآلود سرانگشتانت بود،


.....


لبانت بی تکرارترینند،
چه
در هر بوسه،
در هر تلاقی عمیق،
در هر مکش شیرین زبان آلود،
در هر گزش ریز عاشقانه،
اوج لذتشان
قله هایی بلند و بلندتر بود
فرودی نبود
همه فراز...فرازتر...
شاید تا بینهایت خدا...


نگاهم چه خوب فهمیده بود:
"لب های زیبا با طعم رویا"
آری طعم رویایی حقیقت داشت!


.......


سینه هایت آآآخ
سینه هایت که از من دریغشان کردی،
که هجوم پلنگانه دستانم پرده حجابشان را نتوانست بدرد
که صد افسوس
لبانم تن لختشان را نچشید
که هیجان داغم به هیجانشان نرسید
بلندی های پنبه گونی هستند
که صعودشان دستانی پر قلب و تپنده می خواهد


دستانم پر قلب و تپنده بودند،
پلنگانه رسیدم، اما تو حجاب را نکشیدی
تو دریغم کردی
دررریییغ....


.......


آن ممنوعه
آن آرام
آن مهربان
آن شکوه
آن شرم
آن نهایت هیجان بی تابیم
آن نفوذ
آن دریچه تلاقی
آن لذت عبور
آن نهایت لذت تو را داشتن
آن قدیس


.....


که نه حضور
که نه عبور
که نه.....
که نوازشش را از من دریغ کردی


شاید که روز دیدارمان ممنوعه بود
شاید که نوازشش را حقم ندانستی!


دستان نوازشگرم پرقلب و تپنده بود!

.....


دستهای مهربانت
لب های بی تکرارت
با آن مهربانی عمیق و متناوب.....

..........................

شکارم کردی
دو بار
گرچه من شکارچی ام
و تو شکااار


.....


پلنگم مرررد
و در من شیری زاییده شد
قوی
مهربان
و پرتر از تمنای تو....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد