خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

تویی بارش!

تو آرامش

تو آسایش

تمام تن، تو را خواهش

اگر جانم بیابان است

تویی شبنم، تویی بارش

لذت

وقتی داری ازش لذت می بری،

مهم نیست که چقدر گذشته،

مهم اینه که چقدر باقی مونده!

مترو-نانوایی-امروز

1- مترو

من به لبت گزیدنی، شادتر از شاد شدم

این نه لب است، دریچه است، رسته و آزاد شدم

قبل گزیدن لبت، این همه لب طعم نداشت؟

یا که لبت مرا بکشت، در عطشش زاد شدم؟

2- نانوایی

یه عالمه ستاره رو ستارم نشسته

سفیدی رو سینش قلب منو شکسته

قلبم میگه ستارم تو قلب آسمونه

مسیرشو خداوند به دست من نبسته

بهش میگم عزیرم "وادی" عشق همینه

عاشق شدن آسونه رسیدنه که سخته

3- امروز

تن یخ زدتو بسپار به دست نوازش های نرم و پر حرارت

بزار دستام عبوری داشته باشه از اون دشت عزیز و پر طراوت

عبور از دشت زیبای تن تو، عبور از بهترین باغ بهشته

زمان مرگ من شاید رسیده، تو اوج لمس تو این رو نوشته

چه زیبایی! چه رویایی! چه قدر قلبم اهورایی

روی هر شاخه ی این باغ، ستاره داره، لالایی

بخواب قلبم، بمیر اینجا، در این دشت پر و زیبا

تو جایی بهتر از اینجا، نمی یابی در این دنیا

مهربانی عمیق!

انگشتانت قابل ترین ساحرانند
چه
در هجوم نوازشگر به دشت موهایم
لذت را به چنان اوجی رساندند
که تنها آرزویم توقف زمان،
که تنها آرزویم تسلیم دایمی هجوم سحرآلود سرانگشتانت بود،


.....


لبانت بی تکرارترینند،
چه
در هر بوسه،
در هر تلاقی عمیق،
در هر مکش شیرین زبان آلود،
در هر گزش ریز عاشقانه،
اوج لذتشان
قله هایی بلند و بلندتر بود
فرودی نبود
همه فراز...فرازتر...
شاید تا بینهایت خدا...


نگاهم چه خوب فهمیده بود:
"لب های زیبا با طعم رویا"
آری طعم رویایی حقیقت داشت!


.......


سینه هایت آآآخ
سینه هایت که از من دریغشان کردی،
که هجوم پلنگانه دستانم پرده حجابشان را نتوانست بدرد
که صد افسوس
لبانم تن لختشان را نچشید
که هیجان داغم به هیجانشان نرسید
بلندی های پنبه گونی هستند
که صعودشان دستانی پر قلب و تپنده می خواهد


دستانم پر قلب و تپنده بودند،
پلنگانه رسیدم، اما تو حجاب را نکشیدی
تو دریغم کردی
دررریییغ....


.......


آن ممنوعه
آن آرام
آن مهربان
آن شکوه
آن شرم
آن نهایت هیجان بی تابیم
آن نفوذ
آن دریچه تلاقی
آن لذت عبور
آن نهایت لذت تو را داشتن
آن قدیس


.....


که نه حضور
که نه عبور
که نه.....
که نوازشش را از من دریغ کردی


شاید که روز دیدارمان ممنوعه بود
شاید که نوازشش را حقم ندانستی!


دستان نوازشگرم پرقلب و تپنده بود!

.....


دستهای مهربانت
لب های بی تکرارت
با آن مهربانی عمیق و متناوب.....

..........................

شکارم کردی
دو بار
گرچه من شکارچی ام
و تو شکااار


.....


پلنگم مرررد
و در من شیری زاییده شد
قوی
مهربان
و پرتر از تمنای تو....

کمی نفس بکش!

همه مردها را عاشق نگه دار
تا بهارگون شنا کنی
در میان دریای عاشقان
بی خبر از قطره هایی
که داغی عشق
می سوزاند و بخار می کند


بی خبر از شلاق هایی که عشق تو
 پی در پی و با هر موج،
بر سینه صخره می زند


.....


قطره ها هوای تواند
کمی نفسسس بکش!