خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

کمی نفس بکش!

همه مردها را عاشق نگه دار
تا بهارگون شنا کنی
در میان دریای عاشقان
بی خبر از قطره هایی
که داغی عشق
می سوزاند و بخار می کند


بی خبر از شلاق هایی که عشق تو
 پی در پی و با هر موج،
بر سینه صخره می زند


.....


قطره ها هوای تواند
کمی نفسسس بکش!

جولای من، آگوستِ تو!

دست تو
دست سرد تو
پر بهارترین جای دنیاست
من گم شده بودم
در میان ماهها و فصل ها
در میان عطر بهاری دستت
-جولای من
-سپتامبر تو

-گستره نرم دست تو

لبان آتشینم
بی وقفه می بوسید
بی وقفه لمس می کرد
بی وقفه می بویید
(زمان اندک است)

ماهها می گذشتند
شعله ها خاموش و روشن می شدند
اما
آتش عشق من هر لحظه شعله ورتر

ماهها می گذشتند
-جولای من
-سپتامپر تو
در آن لحظه ها اما
زندگی برای من ساکن بود
تا چشمانم را ببندم
و طعم عشق را
در خنکی لطیف و بهارگون دستت
نفس بکشم

اکنون دست تو
دست چپ تو
میعادگاه عاشقانه های من است


...................

امشب قطره اشکی که چکید
ای کاش بر زمین بهاری دستت می چکید

ای کاش فاصله ای نبود
نه اگوستی
نه کم ترین هوایی مابین پوست تنمان
تمام پوست تنم "لب" می شد و
وجودت غرق بوسه
که تو
که سرزمین تنت
بهاری ترین جای دنیاست
شایسته عمیق ترین بوسه هایی
تا دنیای اطرافت را
که من او را می کوشم که باشم
آرامش ببخشی


پرستنی ترینم

دوست داشتنت!

با خود فکر می کنم که دوست داشتن تو از چه جنسی است....
راستش....دوست داشتن تو جنس ندارد...
بی جنس است...
فقط روح دارد...
یک روح رها که دایم در من می لولد و تو را جستجو می کند...
روح تو را....
آری زیباترینم!
دوست داشتن تو
"جنسی" نیست!


لبان خوش رنگی که ....

دیروز:

خواستنیِ درخشان

 در دامان سیاهی شب بود؛

بوی یاس می داد...

 بوی یاس!

 

قرمزی خوش رنگ لبانش

در سپیدی پر درخششِ او

به خود می بالید.

 

نگاه نیمه بازش

به حاشیه ی زمین بود و درختانش.

درخت هم محو تماشا...

 

این روزها انگشتان زیبایش مرگ را ورق می زند؛

در بینهایت دنیایی که دایم از او می میرد.

داستان مرگ شنیدنیست،

از لبان خوش رنگی که ....

 

امروز:

فهمیدم که

دستانم لغزیده!

ساعت ها ثانیه نشده اند!

و او مرگ را اشتباه شمرده ...

در پس ساعت ها،

به گمانِ ثانیه ها،

برابری مرگ نابرابر شد و

قصه ی مردن بی منطق!

 

داستان مرگ شمردنیست،

با لبان خوش رنگی که ....

 

 

سزای عشق

این همه عشق را

یک بوسه سزا نیست؟!