بدون شک حساس ترین و شاید پر فراز و نشیب ترین دوران زندگی یک انسان، دوران نوجوانیه.
نمی خوام در مورد حساسیت ها و شرایط خاص این دوران بنویسم؛ چون همه ی شما این دوران و حساسیت هاشو تجربه کردین و یا در حال تجربه کردنش هستید.
این روزها که دوران شیرین و عجیب جوانی هم به سرعت در حال سپری شدن هستند مرور خاطرات نوجوانی که پُرَن از کسب اولین تجربه های حسی واسم شیرین و جذابه!
یه مدت پیش توی جعبه ی گنجای کودکیم(که هنوزم دارمشون) به سررسید سال 1374 برخوردم؛ سررسیدی که توی اون به صورت جسته گریخته خاطرات اون سالهامو (15-16 سالگی) نوشتم.همه ی اون خاطرات گرچه بعضیاش پر غم و اندوهن، حالا واسم شیرینن و مرورشون یه حس خوب و عجیب رو به من می بخشه.
تصمیم گرفتم با موضوع "نوجوانی(1374)" خاطرات اون روزا رو اینجا بنویسم.
راستی اون روزا من عاشق نثر فنی و مسجع بودم و سعی می کردم با این سبک متنامو
بنویسم، توضیحات داخل کروشه رو برای وضوح بیشتر متن اضافه می کنم:
در چنین شبی[این سررسید] تقدیم شد.
20 اردیبهشت 1374 ساعت 22:45
عمرمان بیهوده سپری شد گرچه زمان برای آموختن بسیار بود اما
نکردیم آنچه مطلوبمان بود آنچه را نفسمان خوش آمد کردیم و
روزگار به بطالت کرانه شد
22 اردیبهشت 1374
من از هجوم وحشی دیوار خستهام
از سرفههای چرکی سیگار خستهام
دیگر دلم برای تو هم پر نمیزند
از آن نگاه رذل طمع دار خستهام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خستهام
از بس چریدهام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خستهام
چیزی مرا به قسمت بودن نمیبرد
از واژه دو وجههای تکرار خستهام
از قصههای گرم و نفسهای سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خستهام
هر گوشه از اطاق بهشتیست بینظیر
از ازدحام آدم و آزار خستهام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دستهای بیحس و بیکار خستهام
از راز دکمههای مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خستهام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بیطلوع تبهکار خستهام
من در رکاب مرگ به آغاز میروم
از این چرندیات پر آزار خستهام
من بیرمقترین نفس این حوالیام
از بودن مکرر بر دار خستهام
من با عبور ثانیهها خرد میشوم
از حمل این جنازهی هوشیار خستهام
شاعر و خواننده:اندیشه فولادوند
این روزا صدای مانی رهنما بد جور ذهنم رو نوازش می کنه!
زمستان
چه شیرین است چه خوش درخاطرت مانده است
زمستانی که برفش حرم آتش را تداعی کرد
زمستانی که تفسیرنگاه و شعر وحدت بود
زمستانی که تنها واژۀ لبهایمان پیوند و جوشش بود
زمستانی که آغازی برای شعر گفتن بود
چه شهد آگین زمستانی...
من آنجا درکنار کاج برف آلود
که قندیل یخی آویزه مژگان سبزش بود
نگاهت را که موجی از صداقت بود
چنان کاوشگری کاوشگرانه گرم کاویدم
من آنجا با گل بهمن شبادین گیسویت
را با سپیدی آشتی دادم
من آنجا جامه عشق را پوشیدم
من آنجا با تو خندیدم با تو گریستم
من آنجا آه ای افسوس...
چه خوش یادآوری ای دوست
چه خوش این قصه میگویی
بهاران دشمن برف زمستانیست
بهاران دشمن برف زمستانیست
چه شیرین است...
http://www.wikiseda.ir/track.php?id=17255
بعدا نوشت:
توصیه می کنم آلبوم زیر رو بخرید...
شعراش فوق العادس، و البته با دکلمه ی شاعرش:اندیشه فولادوند!
http://www.lachini.com/poem/andisheh-fa.html
امروز، صبحِ زود
هوا تاریک و روشن
ماه کمی از نیمه بیشتر
هوای سردِ بیرون
هوای گرمِ درون
رانندگی با سرعتِ کم
و نوازش صدای مانیِ عزیزم:
تو نور روشن روزای بعدی / همون روزایی که آیینه وارن
همون روزای خوشرنگ دل انگیز/ که تو آغوششون پروانه دارن
تو می تونی منو آشتی بدی با / شبای روشن ستاره بازی
تو می تونی کنار من بمونی / تو می تونی منو از نو بسازی
تو می تونی با یه لبخند شیرین / بدیهای منو آسون ببخشی
می تونی به کویر خشک قلبم / تو به آهستگی بارون ببخشی
http://www.wikiseda.ir/track.php?id=848