خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...
خاطرات یک درخت...

خاطرات یک درخت...

حس نوشته هایم...

پُر...

پُرم از هیجان اتفاق های خوبی،

که گاهی نمی افتند.

از دل نه اما...

 

بی میلی مفرط را که شنیدم؛ 

 

بُریدم!   

از دل نه اما!   

 

 

پ ن : هنوز هم گاهی سیب می درخشد!

 

گفت و گو

 

گفت: " من و انکار شراب... این چه حکایت باشد! " 

 

سرودم: " تو که انکار کنی، چاره ی این کار کنی؟ 

               

             پند من را بنیوش، باده ی این جام بنوش " 

 

 

سبزی و درخت همواره می رویید... غروب سبز را پر رنگ کرده بود....  

من خسته...   

آرام  چشم فرو بستم....آرام.... 

 

شیرین ترین گناه

 

گرچه این روزها غرقِ گناهم؛ 

 

 اما،  

شیرین ترین گناه لمسِ تو بود! 

 

درخواستِ فراموشی


ای تبلورِ تصوراتِ پوچِ من!


ای شیرینیِ حقیقتی که تلخ و دروغین بود!


ای خاطره ی چون دود،

رویاییِ من!


ای فراموشیِ مطلق، 

رهایی، 

شیداییِ من!


ای که آغوش تو انتهای زمین،

آغاز پرواز، 

آسمان بود!


ای که در آغوشت ماند و مُرد همه ی شورها، عشق ها!


ای قله ی بلند فتح شده، 

که تو را سخت فرو افتادم!


ای اولین!

ای آخرین!


.....


چرا؟

چرا گم نمی شوی در فراموشیِ من؟!